این شبا تو یادت نره چیِ میشهـ تهـِ این زندگی ؟ دخترمو از رو تخت بلند کردم دستاشو بوسیدم
و بردمش زیـر دوش. ولی هنوز اشک میریزه هنوز بغـض داره داغونهـ اوضاش :') دخترم دردش یکی دوتا نیست که؛ زیاد بهش قول دادم کهـ اینجوری نمیشه دیگه ولی شد خاستم دنیاشو بسـازم خاستم خوشحال ببینمش :') نشد . چرا؟ آخهـ همه ی آیندشو همه هدف هاشو با توجه ب عشق ش ساختمـ! عشقـ.ی که واسش اهمیت نداشت دخترشو خوشحال ببینه یا با دستاش خوردش کنه :') بازم این دُختـرِش هر وقت که بودی همه چی قشنگ شد و تکرار میکنه :' چی میشد تو هم درد نشی ؟ مـ ن که دردم یکی دوتا نبود هنوزم میخامـت:' نباید ! ولی نمیتونم دردم تویی مرگمـم میشی ولی دوستـت دارمـ، تو که دلت آماده رفتنه دلمو تـنـهـا میزاری کاری که همیشع میکنی دلمو میشکنی زیـر پات میزاری بـــازم هستـم! تو هنوز منو نمیشناسی بعد از یک سال اگر میشناختی هر حرفی و نمیزدی :'
نمیدونمـ چرا هر وقت اینقدر تو این دنیا گمـم میرم سراغ انیمیشن راپونزل و مریدا. شاید چون انیمیشن های والت دیزنی لند مثل سفید برفی و سیندرلا برمیگرده به زمان کودکیـم ولی اون زمان هم شیرین نبود که بگم این تمایل منو به سمت زمانی میبره که کاملا آسوده بودم! اما میتونم بگم کاملا بی دغدغه بودمـ همیشه باید پناهی واسه آدم باشه؛ پناه بر عِشق، پناه بر شعر، پناه بر خاطره ها هر چقدر تلـخ حتی! گفتم خاطره، یاد مامان خاطره میوفتم، مگه میشه یه آدم و اینقدر دوست داشت ؟ ولی هیچ اثری ازت توی زندگیش نباشه تناقض های زیادی زندگی مو پُـر کرده، تناقض های دلربای زیادی زندگی مو پُـر کرده :) که این تناقض ها اصلِ زندگـیمه
درباره این سایت